بهمن و احد تولیدی ورشکسته ای در پلاسکو دارند و از دست طلبکاران و اهالی پلاسکو فراری اند. احد قصد دارد با لادن ازدواج کند، اما پدر لادن ناراضی ست و لادن را کتک می زند. لادن به پیش احد می رود، احد او را در یکی از طبقات پلاسکو پنهان کرده و در را روی او قفل می کند. از طرفی فرنگیس همسر بهمن با او مشکل دارد. بهمن برای دلجویی به خانه می رود، با فرنگیس دعوا می کند و به همراه احد به جایی برای قمار می روند اما دست به یکی می کنند، ماشین یکی از قماربازها می دزدند و با پول ها فرار می کنند. صبح احد و بهمن متوجه می شوند پلاسکو آتش گرفته و لادن در آن زندانی شده…
زن و شوهرجوانی که در دانشگاه و در رشته تئاتر با یکدیگر آشنا و ازدواج کرده اند، اکنون در یک کافه مشغول امرار معاشند، با ناپدید شدن یکی از همکاران آنها و پیدا شدن یک قهرمان همه چیز عوض می شود...